بررسی انضمام در فارسی - بخش اول
انضمام[1] فرایندی است که در قرن گذشته توجه پژوهشگران بسیاری را به خود معطوف کرده و از ابتدا بین ماهیت آن بهعنوان پدیدهای ساختواژی یا نحوی اختلافنظر وجود داشته است. موضوع اصلی در پدیدۀ انضمام بررسی ماهیت دقیق آن بوده است مبنی بر اینکه آیا انضمام فرایندی نحوی یا ساختواژی است. گرتس[2] (1988:84) در تعریف انضمام عنوان میکند انضمام ترکیبی از یک کلمه (نوعاً یک فعل یا حرف اضافه) با عنصر دیگری است (معمولاً اسم، ضمیر یا قید) که این ترکیب نقش نحوی ترکیبی هر دو عنصر را ایفا میکند. مفهومی که در این تعریف آمده است مبنی بر اینکه یک ترکیب «نقش نحوی ترکیبی» از اجزای تشکیلدهندۀ انضمام را ارائه میدهد، مبهم به نظر میرسد؛ زیرا ترکیب معمولاً یک هسته و یک عنصر توصیفکننده دارد، عامترین ویژگی این است که هسته مقولۀ کل ترکیب را تعیین میکند. بنابراین، ترکیب دو ریشه نمیتواند مشخصاً به معنای ترکیب دو مقوله باشد؛ زیرا فقط میتواند یک مقوله حاصل برای ترکیب وجود داشته باشد .
میتون[3] (1984,1986) و بیکر[4] (1988, 1996) دو رویکرد مهم را در این باره مطرح کردهاند. میتون (1984) معتقد است با وجود اینکه انضمام فرایندی است که خط سیر ساختواژه و نحو را دنبال میکند؛ اما فقط یک فرایند ساختواژی است و چهار دلیل را در تأیید این ادعا برمیشمارد که از آن جمله میتوان گفت انضمام میتواند فرایندی بسیار زایا اما محدود به شیوههایی باشد که برخلاف فرایندهای نحوی است، سازههای حاصل از انضمام اسمی واژگانی میشوند، نمونههایی از انضمام اسمی اغلب منجر به ایجاد خصوصیات ویژهای در بُعد واجشناسی و معناشناسی خود میشوند و در نهایت، اینکه اسمهای منضمشده مانند متناظرهای کاملاً نحوی خود عمل نمیکنند. این موضع برخلاف نظر بیکر و کسانی است که از چارچوب اصول و پارامترها پیروی میکنند و بر این باورند که الگوهای ساختواژه بعد از نحو شکل میگیرند و ساختواژه بهصورت مستقل از نحو عمل نمیکند (Baker, 1988:68; Maranz, 1985: 222-223). بیکر (1996:291-295) ادعا میکند انضمام اسمی که مفعول اولیه فعل را شامل میشود، فرایند نحوی خاصی است و موارد دیگر انضمام (صفتی، قیدی و غیره ) نوعی ترکیب هستند. در تحلیلهای صورتگرفته در زبان فارسی هم توافق نظری دربارۀ ماهیت این فرایند به دست نیامده است. با توجه به اینکه نظریۀ صرف توزیعی[5] نگاهی کاملاً نحوی به ساختواژه و انضمام دارد و ساختواژه را بهمثابه نحو در نظر میگیرد، به نظر میرسد این نظریه برخلاف رویکردهای نحوی پیشین، تحلیل یکدستی از انضمام اسم به دست میدهد و قادر به تبیین انواع انضمام (صفت، قید، و غیره) در قالب رویکردی نحوی است.
دبیرمقدم (1376) بیان میکند در زبان فارسی پدیدۀ فعل مرکب حاصل دو فرایند انضمام و ترکیب است. دیدگاه او ساختواژی است و به دو نوع انضمام در زبان فارسی قائل است: انضمام مفعول صریح و انضمام گروه حرف اضافهای و سایر ساختها از جمله ساختهایی که از منضم شدن افزودهها به فعل شکل میگیرند را ترکیب تلقی میکند. به باور دبیرمقدم در افعال انضمامی، اسمی که سازۀ غیرفعلی است، اسم جنس و غیرارجاعی است؛ زیرا با فعل یک واحد معنایی را تشکیل میدهد و دامنۀ معنایی فعل را محدود میکند. دبیرمقدم عنوان میکند فعل مرکب انضمامی همیشه یک جفت غیرانضمامی دارد و در اثر عملکرد انضمام، ساخت موضوعی فعل دگرگون میشود و سازۀ حاصل از انضمام همیشه فعل لازم است. این در حالی است که سازۀ حاصل از ترکیب میتواند هم فعل لازم و هم فعل متعدی باشد.
ارکان (1385: 96) بیان میکند در زبان فارسی موضوعهای فاعل و عناصر غیرموضوع مانند قیدها نیز به فعل منضم میشوند و ترکیب انضمام را به وجود میآورند. او افعال مرکب انضمامی را به دو دسته صرفاً لازم و متعدی طبقهبندی میکند که نشان میدهد برونداد انضمام همیشه فعل لازم نیست.
شقاقی (1386: 27) انضمام را بر پایۀ دادههای زبان فارسی فرایندی واژگانی میداند که در حوزۀ صرف عمل میکند. در رویکرد نحوی تنها حرکت مفعول صریح پذیرفته میشود؛ زیرا فعل همچنان بر ردّ آن حاکمیت دارد. درصورتیکه در بسیاری از زبانها، علاوهبر مفعول صریح، عناصر دیگری چون ابزار، وسیله، مکان و غیره به فعل منضم میشوند که فاقد نقش کنشپذیر یا پذیرنده هستند.
منصوری (1386) با استناد به دادههای زبان فارسی بر این باور است که هیچیک از رویکردهای ساختواژی و نحوی نمیتوانند بهدرستی فرایند انضمام در زبان فارسی را تبیین و توجیه کنند و رویکردی که عوامل کاربردشناختی را هم مدنظر قرار دهد میتواند این فرایند را تبیین کند. او همچنین، با توجه به قائل نشدن به مرزی مشخص بین ترکیب و انضمام، اذعان دارد این دو فرایند از هم منفک نیستند و بر روی یک پیوستار قرار دارند.
هوشمند، رضایی و متولیان (1394) فرایند انضمام را از منظر ارتباط آن با گذرایی با ارزیابی منضم شدن اسم در قالب درجات گذرایی و حضور یا نبود مؤلفههای گذرایی بررسی کردهاند که طی آن انضمام در زبان فارسی را بهمثابه یکی از گونههای گذرایی در نظر گرفتهاند که به دلیل نبودن دو مؤلفه مهم فردیت مفعول و تأثیرپذیری مفعول در بند رخ میدهد.
کریمیدوستان (1997) بیان میکند همۀ عناصر غیرفعلی که در زبان فارسی به فعل منضم میشوند ارتباط موضوعی با فعل ندارند؛ یعنی علاوهبر مفعول صریح و غیرصریح، عناصر غیرفعلی دیگری مانند صفت و قید به فعل منضم میشوند که این عناصر نمیتوانند موضوع فعل سبک باشند. بنابراین، تشکیل فعل مرکب زبان فارسی از شرایط انضمام نحوی بیکر (1988, 1996) تخطی میکند؛ زیرا بیکر(1988) بر این باور است که انضمام هنگامی صورت میگیرد که عنصر غیرفعلی، مفعول صریح فعل باشد.