- ب ب +

عشق نزد حافظ را به چه معنایی باید بگیریم

 ▪️عشق، ایمان به غیب هرگز با استدلال و‌ برهان قابل نفی و اثبات نیست. جوهرهٔ ایمان و‌ غیب که در مرکز وحی و انبیاء قرار می‌گیرد، الذین یومنون بالغیب است. تمام سعی و کوشش پیامبران دعوت کردن بوده است به ایمان به غیب. این ایمان با عقل و منطق به هیچ‌وجه قابل نفی و اثبات نیست. اگر بخواهیم وضعیت عقل و عشق را در دو قلمرو اشعریت و اعتزال در جدولی بنویسم، باید بنویسیم:
 
اشعریت: عقل صفر، عشق بی‌نهایت.
 
و در بخش اعتزال بنویسیم:
عشق صفر و عقل بی‌نهایت.
 
حال سوالی مطرح و آن اینکه کلمهٔ عشق را به چه معنایی باید بگیریم؟
آیا همان ماسکی که ایمانِ به غیب به چهرهٔ خودش زده؟ 
چیزی که حافظ را حافظ می‌کند و او را از سلمان ساوجی و سعدی و مولانا جدا می‌کند، نگاه پارادوکسی نسبت به هستی است. 
این مسئله تقریباً در هر غزل یک‌ بار، در یک بیت، در یک مصراع به چشم می‌خورد. 
همان عشق کذایی و همان عقل کذایی با آن فضایی که صحبتش را کردیم با هم قابل جمع نیستند. 
تقریبا همهٔ کسانی که در فرهنگ ما اثری داشته‌اند معتقد به این امر هستند که عقل و عشق در برابر هم‌اند و با هم قابل جمع بستن نیستند. حافظ با هنرش توانسته است با سه صدای اشعری، معتزلی و حیرت که کل صدا‌های فرهنگ ماست حرف بزند. این یک شاخص و امتیاز است که او را از همه جدا می‌کند. 
مولانا بزرگترین متفکر مشرق‌زمین است و‌ شاید برجسته‌ترین هنرمندِ الاهیاتی در جهان. 
او برای عقل تره خرد نمی‌کند. 
فقط هنر از عهدهٔ این کار برمی‌آید که نقاطی مشترک بین عقل و عشق را ببیند. هنرِ آزاد که عهدهٔ تنظیم جهان‌بینی متناقض برآید. 
هنرِ ناب که عهدهٔ شکل‌ دادن به اجتماع نقیضین و اجتماع ضدّین برمی‌آید. 
 
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد یک