ابوالعلاء معری
اَبوالْعَلاءِ مَعَری، احمد بن عبدالله بن سلیمان تنوخی (۲۷ ربیعالاول ۳۶۳- ۴۴۹ ق / ۲۶ دسامبر ۹۷۳-۱۰۵۷ م)، شاعر و اندیشمند برجستۀ نابینای عرب. هر چند او زندگانی پرماجرایی نداشته و بیشتر عمر خود را در کنارهگیری از مردم و گوشهنشینی گذرانده است، اما آگاهی ما از زندگانی او اندک نیست.
ابوالعلاء در معرة النعمان، شهر کوچکی میان حلب و حماه، زاده شد. نیاکان وی همه از شخصیتهای برجسته و سرشناس به شمار میرفتهاند و اکثر آنان اهل حدیث و ادب و نیز قاضیان معرة النعمان بودهاند. پدرش (د ۳۹۵ ق / ۱۰۰۵ م) ادیب، لغوی و شاعر بوده است. وی ۳ پسر به نامهای ابوالمجد محمد بن عبدالله، ابوالعلاء و ابوالهیثم عبدالواحد داشته است. ابوالهیثم (د ۴۰۵ ق / ۱۰۱۴ م) شعر نغز میسروده و ابوالعلاء راوی و گردآورندۀ اشعاری برای پسرش ابونصر زید بن عبدالواحد (د ۴۴۲ ق / ۱۰۵۰ م) بوده است. برادر مهتر ابوالعلاء، ابوالمجد (د ۴۳۰ ق / ۱۰۳۹ م) دو پسر به نامهای ابومحمد عبدالله و ابوالحسن علی داسته است. ابومحمد در ۴۴۳ ق قاضی معرةالنعمان بوده و دیوان شعر و رسائلی نیز داشته است. ابوالحسن نیز در همان شهر و حماه قاضی بوده است. وی نزد عمویش ابوالعلاء درس میخوانده و آنچه ابوالعلاء املا میکرده، مینوشته است (ابنعدیم، «الانصاف»، ۴۹۳- ۴۹۸، ۵۱۱- ۵۱۲).
ابوالعلاء در ۴ سالگی دچار آبله شد و در اثر آن چشم راستش از پردهای سپید پوشیده شد و چشم چپش به کلی گود افتاد و وی بینایی را از دست داد؛ چهرهاش نیز آبلهگون شد. گفته میشود که ابوالعلاء پیکری نحیف داشته است (همان، ۵۱۴).
ابوالعلاء نخست قرآن را، به چندین روایت، نزد چند تن از شیوخ زمانش فراگرفت، لغت و نحو را نیز نزد پدر خود و نیز ابوبکر محمد بن مسعود بن فَرَج نحوی آموخت، در نوجوانی به حلب رفت و در آنجا نزد محمد بن عبدالله بن سعد نحوی، راوی اشعار مُتنبی (د ۳۵۴ ق / ۹۶۵ م) آموزش دید و احتمالاً همین برخورد با اشعار متنبی انگیزۀ وی شد که بعدها از ستایشگران متنبی و شارح اشعار او شود. وی حدیث را نیز نزد پدر، جد و برادر خود ابوالمجد و چند تن دیگر آموخته بود (همان، ۵۱۴- ۵۱۷). همچنین گفته میشود که ادب و لغت را نزد چند تن از شاگردان ابن خالویه (د ۳۷۰ ق) فرا گرفته بود. ابوالعلاء در پی آموختن بیشتر، سفری به طرابلس شام کرد و از کتابخانههای آنجا بهره گرفت. وی بر سر راه خود از شهر لاذقیه نیز گذر کرد و در آنجا در «دیر فاروس» به راهبی برخورد که با دانشهای یونانی آشنایی داشت و ابوالعلاء از وی سخنان و عقاید فیلسوفان یونان را شنید که گویا در اندیشۀ او اثر نهاد و انگیزۀ برخی از عقاید انحرافی وی در اشعارش شد (قفطی، ۱ / ۴۹).
ابوالعلاء در ۳۹۸ ق راهی بغداد شد و در ۳۹۹ ق به آنجا رسید و یک سال و ۷ ماه در آن شهر ماند. گفته میشود که انگیزۀ سفر وی به بغداد شکایت بردن از بعضی نواب حلب بوده که به وقف موروثی او دست درازی کرده بودند (ابن عدیم، همان، ۵۱۶؛ قفظی، ۱ / ۵۰)، اما ظاهراً قصد واقعی ابوالعلاء از سفر به بغداد فراگیری بیشتر دانشهای ادبی و بهویژه دستیابی به کتابخانۀ بزرگ آنجا بوده که سرپرستی آن را عبدالسلام بصری، معروف به واجکا (د ۴۰۵ ق) برعهده داشته است. گفته میشود که وی همچنین از بزرگان بغداد برای رفع دستاندازی به موقوفۀ خود یاری خواسته، اما نتیجهای نگرفته بود. اکنون حقیقت امر را میتوان در گفتار خود ابوالعلاء جستوجو کرد: وی از یک سو، در نامهای که پس از آگاهی از مرگ مادرش، از بغداد به دایی خود، ابوالقاسم علی مینویسد، میگوید که وی گمان میکرده است که بتواند در بغداد بماند، زیرا در آنجا علم را بیشتر از سنگریزهها در مناسک عقبه یافته است. سپس از مردمان بغداد به نیکی یاد میکند و مهربانیها و حوشرفتاریهای ایشان با خودش را میستاید، اما از سوی دیگر، میافزاید که برای طلب ادب یا مال از اهل بغداد به آنجا نرفته است، زیرا از ۲۰ سالگی، دیگر نیازی به آموختن از یک عراقی یا شامی نداشته، بلکه آنچه وی را به سوی بغداد کشانده، کتابخانۀ آنجا بوده است (ابوالعلاء، رسائل مع شرحها، ۶۷، ۷۴، ۷۶، ۷۸). وی در نامۀ دیگری که برای اهالی معرةالنعمان فرستاده، ولی به دست ایشان نرسیده بوده است، مینویسد که سفر وی به بغداد برای دستیابی به مال فراوان یا دیدار با مردمان نبوده، بلکه او ترجیح میداده است که در دارالعلم اقامت کند. وی بار دیگر از مردمان بغداد به نیکی یاد میکند که در ستایش از او و فضل او غلو میکرده و اموالشان را بیدریغ در اختیار او مینهادهاند (همان، ۸۱، ۸۳). نام ابوالعلاء در بغداد مشهور شده بود و دیوان سقط الزند را نزد او میخواندند (قفطی، همانجا). وی در آنجا همچنین با شریف رضی و سید مرتضی معاشرت داشته است و آن دو، دانش و تیزهوشی وی را میستودهاند (همانجا).
ابوالعلاء در ۴۰۰ ق / ۱۰۱۰ م از بغداد به معرة النعمان بازگشت و از آن زمان تا پایان عمر خانهنشین شد. وی خود را «گروگان دو زندان» ــ زندان نابینایی و زندان خانهنشینی و گوشهگیری ــ نامیده است (ابن انباری، ۲۴۲؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، ۸ / ۱۸۴؛ یاقوت، ۳ / ۱۴۵). ابوالعلاء خود در همان نامه که از بغداد برای اهالی معرةالنعمان فرستاده بود، تصمیمش را به خانهنشینی اعلام میدارد و میگوید که تلخ و شیرین روزگار را چشیده و نیک و بد آن را آزموده و به این نتیجه رسیده است که پسندیدهترین کاری که میتواند در زندگی انجام دهد، عزلت گزیدن و از مردمان کناره گرفتن است. وی مینویسد که این تصمیم خود را با گروهی مورد اعتماد در میان نهاده بوده است و همگی این دوراندیشی را پسندیده بودهاند. سپس میافزاید که این تصمیم را ناگهانی نگرفته، بلکه این امر زاییدۀ اندیشۀ سالهای متمادی و طولانی بوده است (همان، ۸۱-۸۲).
ابوالعلاء در ۸۶ سالگی، پس از ۳ روز بیماری که در اثر آن نیروی فکری خود را از دست داده بود و در املا به پیرامونیانش دچار خلط و اشتباه میشد، در ۱۳ ربیعالاول ۴۴۹ درگذشت (خطیب، ۴ / ۲۴۱؛ قفطی،۱ / ۸۲). گور وی همچنان در معرة النعمان بر جای مانده است.
ویژگیهای اخلاقی
تقریباً همۀ منابع مربوط به ابوالعلاء دربارۀ چند ویژگی وی، همزبانند: خانهنشینی و مردمگریزی، قناعت، استغنا، زهد و پرهیزگاری، احتراز از گوشتخواری و بسنده کردن به خوراکهای گیاهی و امتناع از ازدواج. گفته میشود که ابوالعلاء از دارایی دنیایی بهرۀ زیادی نداشت و از درآمد موقوفهای که به ارث به او رسیده بود و خویشاوندان وی نیز در آن سهیم بودند، ارتزاق میکرد. در سال، ۳۰ دینار از آن موقوفه درآمد داشت؛ نیمی از آن را به خدمتکاران خود میداد و با بقیۀ آن زندگی را به قناعت میگذراند. خوراکش عدس پخته، شیرینیش انجیر، جامهاش از پارچهای خشن پنبهای و فرشش در زمستان نمد و در تابستان حصیری از نی بود (قفطی، ۱ / ۴۹-۵۰؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، همانجا). در بخش جهانبینی ابوالعلاء در همین مقاله نظریات او دربارۀ گیاهخواری، قناعت و پرهیزگاری بررسی شده است. در اینجا باید گفت که آنچه ناصرخسرو در سفرنامه، در شرح عبورش، از معرة النعمان دربارۀ ابوالعلاء گزارش میدهد، یا گزافهای است از راه شنیدههایش، یا تحریف نوشتۀ او از سوی دیگران. در آنجا گفته میشود که ابوالعلاء «نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگزاران فراوان، و خود همۀ شهر او را چون بندگان بودند»، درست این است که میافزاید «خود، طریق زهد پیش گرفته بود، گلیمی پوشیده و در خانه نشسته، نیم من نان جوین راتبه کرده، و جز آن هیچ نخورد» (ص ۱۸). دربارۀ استغنای ابوالعلاء گفته میشود که المستنصر بالله، خلیفۀ فاطمی مصر (د ۴۸۷ ق)، مال حلالی از بیتالمال به ابوالعلاء بخشید، اما وی نپذیرفت و در شعری گفت که او ارزاق را طلب نمیکند، زیرا خدا رزقش را به وی میرساند و وی میداند که اگر قوتی به او داده میشود، آن نیز بیشتر از حق اوست (صفدی، ۷ / ۹۹). همچنین آمده است که ابونصر هبةالله بن موسی المؤید فی الدین، داعی الدعاة فاطمیان مصر، به ثمال بن صالح، فرماندار حلب و معرة النعمان نامهای نوشت و از او خواست که مال کافی برای تهیۀ همۀ وسایل زندگانی، از جمله لذیذنرین خوراکها، در اختیار ابوالعلاء بگذارد، اما وی نپذیرفت (ابن عدیم، «الانصاف»، ۵۶۵).
ابوالعلاء از معدود شاعرانی است که در مدح و ستایش صاحبان مال و جاه ــ جز برای دو سه تن، آن هم در شعرهای دوران جوانیش ــ شعر نسروده است. وی در مقدمۀ دیوانش «سقط الزند» صریحاً میگوید که هرگز سرودههای خود را به گوش رئیسان نرسانده و در طلب پاداش، مدح کسی را نگفته است (۱ / ۱۰)، نوشتهاند که علی بن جعفر بن فلاح (فلاحی)، وزیر خلیفۀ فاطمی الحاکم بامرالله (خلافت ۳۸۶-۴۱۱ ق / ۹۹۶-۱۰۲۰ م)، به عزیزالدوله ابوشجاع فاتک بن عبدالله (د ۴۱۳ ق) فرماندار حلب از سوی الحاکم، نامهای نوشت و از او خواست که ابوالعلاء را به مصر ببرد تا در آنجا برای او «دارالعلمی» بنا کند و خراج معرة النعمان را در اختیار او نهد. عزیزالدوله به معرة النعمان رفت و با ابوالعلاء دیدار کرد و آن پیشنهاد را با وی در میان نهاد. ابوالعلاء از او مهلت خواست و نامهای برای فلاحی فرستاد و از پذیرفتن پیشنهاد وی عذر خواست (ابن عدیم، همان، ۵۷۴، ۵۷۷- ۵۷۸؛ قس: ابوالعلاء، رسائل مع شرحها، ۹۲- ۹۹). عزیزالدوله خود ابوالعلاء را محترم میداشت و از او خواسته بود که برایش کتابهایی تصنیف کند. ابوالعلاء، کتاب الصاهل و الشاحج و کتاب القائف را به نام وی املا کرد که کتاب دوم با مرگ عزیزالدوله ناتمام ماند (ابن عدیم، همان، ۵۳۲، ۵۶۵، زبدة الحلب، ۱ / ۲۱۶).
در بیشتر منابع از استعدادهای ویژۀ ابوالعلاء سخن رفته است. در یک جا گفتۀ ابوالحسن مصیصی شاعر نقل میشود که در معرة النعمان یکی از شگفتیهای روزگار را دیده و آن شاعری نابینا بوده است که شطرنج و نردبازی میکرده و در هر فنی از جدّ و هزل سخن میگفته و خدا را سپاس میگزارده که وی را نابینا کرده و از دیدن بدخویان نفرتانگیز آسوده ساخته است (ثعالبی، ۱ / ۹). گزارشهای بسیاری نیز دربارۀ نیروی حافظۀ بیمانند ابوالعلاء آمده است که از آن میان به نقل یکی بسنده میشود؛ از ابونصر المؤید فیالدین نقل میشود که در معرة النعمان، همراه برادرش به دیدار ابوالعلاء رفته و در حضور وی با برادر به فارسی سخن گفته، سپس با ابوالعلاء به گفتوگو پرداخته و از شنیدههایش دربارۀ قدرت حافظۀ وی اظهار شگفتی کرده و از او خواسته است که نمونهای از حافظهاش به وی بنمایاند. ابوالعلاء نیز به وی گفته است که اگر بخواهد، وی میتواند گفتوگویی را که او به فارسی با برادرش داشته است، برایش تکرار کند. آنگاه ابوالعلاء، بیآنکه فارسی بداند، آن گفتوگو را بیکمو کاست برای مؤید تکرار کرده بود (ابنعدیم، «الانصاف»، ۵۵۲-۵۵۳).
ابوالعلاء عمر خود را در دوران پرآشوبی گذراند. وی از کنج عزلت خود، با دیدۀ دل به همۀ رویدادهای جهان پیرامون خود، بهویژه به آنچه در زادگاهش و اطراف آن میگذشت، مینگریست. دوران عمر وی سرشار از درگیریها و کشاکشهاست: درگیریهای خلفای عباسی با ایرانیان و ترکان، از یک سو و درگیریهای فرمانروایان محلی و قبایل عرب بدوی و نیز کشاکش و رقابت عباسیان با خلفای فاطمی مصر و نفوذ قرمطیان و فاطمیان در دمشق و حلب، از سوی دیگر، و سرانجام مهاجمات امپراتوری بیزانس و نفوذ آن در آن نواحی. این رویدادهای تاریخی همواره با تاریخ حلب و معرةالنعمان درآمیخته بوده است و برخی از آنها در اشعار ابوالعلاء معری منعکس شدهاند (دربارۀ این رویدادها، نک : همو، زبدةالحلب، ۱ / ۱۱۱ به بعد).
شاگردان و کاتبان ابوالعلاء
با وجود اینکه ابوالعلاء معری خانهنشینی و گوشهگیری گزیده بود و چنانکه خود بارها در اشعارش بیان میکند، تنهایی را بر معاشرت بر مردمان ترجیح میداده، اما از چنان شهرتی برخوردار بوده است که دیگران را به سوی او میکشانده تا نزد او درس بخوانند و چیزهایی را که تنها او میدانسته است، از وی بیاموزند. هر یک از شاگردان او، خود از قاضیان، ادیبان و راویان برجستۀ روزگار خویش بودهاند. ابنعدیم ۴۹ تن از اینان را نام میبرد. از برجستهترین این شاگردان، ابوزکریا یحیی بن علی خطیب تبریزی (د ۵۰۲ ق / ۱۱۰۹ م)، مؤلف کتاب تهذیب اصلاح المنطق و ابوالمکارم عبدالوارث بن محمد بن عبدالمنعم ابهری بودهاند. ابن عدیم نقل میکند که این دو از برجستگان ادب و متبحر در علوم عرب و از وابستگان به ابوالعلاء بوده و چندی را به بهرهگیری از او گذراندهاند («الانصاف»، ۵۱۷-۵۲۰)، چنانکه بسیاری از منابع گزارشهایی از خطیب تبریزی دربارۀ ابوالعلاء نقل میکنند. شایان گفتن است که وقتی خطیب تبریزی برای آموزش نزد ابوالعلاء رفت، کیسهای پر از سکۀ زر به وی داد و از او خواست که آن را به یکی از خدمتکاران دهد تا در مدتی که نزد ابوالعلاء است، صرف خوراک و دیگر نیازمندیهای وی کند. ابوالعلاء کیسه را گرفت و نزد خود نگه داشت و به وکیلش فرمان داد که نیازمندیهای خطیب را در مدتی که در معرةالنعمان است، تأمین کند. روزی که خطیب قصد رفتن از معرة النعمان کرد و برای وداع نزد ابوالعلاء رفت، وی آن کیسه را به او بازگرداند، چه، میدانست که خطیب فقیر و بدان نیازمند است (همان، ۵۷۶).
کاتبان ویژۀ ابوالعلاء ۴ تن بودهاند که نامههای وی و نیز آثار نظم و نثر او را مینوشتهاند: ۱. برادرزادهاش ابومحمد عبدالله بن محمد، که به عمویش شفقت داشته، به او خدمت و در بیماری از او پرستاری میکرده است. خود او نیز دیوان شعر داشته و در۴۴۳ ق قاضی معرة النعمان بوده است. ابوالعلاء در چند بیت او را ستوده و از خدمات او سپاسگزاری کرده است. ۲. برادرزادۀ دیگرش ابوالحسن علی بن محمد، که او نیز در ۴۵۱ ق منصب قضای معرة النعمان را داشته است. وی همۀ آثار ابوالعلاء را از او شنیده و آنها را نوشته است. ۳. جعفر بن احمد بن صالح، که از خویشاوندان سببی وی بوده و خطی خوش و استوار داشته و بسیاری از کتابهای ادبی را بر ابوالعلاء میخوانده و آثار وی را مینوشته است. ۴. ابوالحسن علی بن عبدالله، متولی اوقاف جامع معرة النعمان، که همۀ آثار ابوالعلاء و هر یک را در چندین نسخه با خطی خوش مینوشته است. چند تن دیگر از شخصیتهای معرة النعمان نیز کاتبان ابوالعلاء بودهاند (همان، ۵۲۴-۵۲۵).