یقین منطقی یا یقین روانشناختی
یقین را به دو بخش روانشناختی و گزاره ای تقسیم می کنند. به صورت خلاصه یکی مربوط به فیزیک و یکی مربوط به متافیزیک است و هر دو ناکارآمد. اگر یقین امری فردی باشد دچار نسبی گرایی می شویم و اگر گزاره ای باشد دچار مطلق گرایی. هر کدام از یک سمت بوم خواهند افتاد. اما از نظر ویتگنشتاین یقین دلیل مند نیست. چون از نظر وی یقین نه امری فردی و نه امری گزاره ای است و از طرف دیگر امر اجتماعی نیز نمی باشد و یقین نیازمند اثبات نیز نمی باشد چرا که اثبات خود نتیجه یقین است و نه یقین نتیجه اثبات. برای وی معرفت شناسی معمول مهمل در لباس مجلل است و کاری که وی قرار است انجام دهد به درآوردن این لباس مجلل از تن این مهمل است. تبدیل مهمل پنهان به مهمل آشکار. این کار نیز به دلیل شیوه پرداختی است که فلاسفه به موضوعات پرداخته اند. به نوعی مربوط به روش آن ها است.
116. وقتی فیلسوفان واژه ای را به کار می برند—«معرفت»، «وجود»، «عین»، «من»، «گزاره»، «نام»— و می کوشند ذات آن چیز را درک کنند، باید همیشه از خود پرسید: مگر این واژه در زبانی هم که موطنش آنجا است، یک بار نیز واقعا این طور به کار می رود؟—
و ما: واژه ها را از کاربرد متافیزیکی شان دوباره به کاربرد روزمره شان باز می گردانیم. (PI,116)
92. این امر بیان پیدا می کند در پرسش از ذات زبان، گزاره، فکر.— زیرا وقتی هم که ما در تحقیقاتمان می کوشیم ماهیت زبان را— کارکردش را، ساختش را— بفهمیم، باز هم این نیست آنچه آن پرسش مد نظر دارد. زیرا در ذات چیزی نمی بینید که از پیش مقابل چشم قرار دارد و با نظم بخشیدن می شود به آن دید فراگیر داشت، بلکه چیزی می بینید که زیر سطح قرار دارد؛ چیزی که در درون قرار دارد و ما آن را می بینیم وقتی به درون موضوع نگاه می کنیم، چیزی که بنا است تحلیل بیرونش بیاورد.
"ذات از ما پنهان است": این است شکلی که مشکل ما به خود می گیرد. می پرسیم: «زبان چیست؟»، «گزاره چیست؟». و پاسخ این پرسش ها را باید یک بار برای همیشه داد؛ و مستقل از هر تجربه در آینده ای. (PI,92)
109. فلسفه مبارزه ای است بر ضد افسون شدگی فهم ما توسط امکانات زبان ما. (PI,109)
133. وضوحی که ما در پی اش هستیم البته وضوحی کامل است. ولی این فقط یعنی: مسائل فلسفی باید کاملا محو شوند. (PI,133)
120. و دودلی های تو بدفهمی اند. (PI,120)
119. نتایج فلسفه این ها است: کشف مهملی از مهملات صریح و ورم هایی که فهم در برخوردش به مرز زبان دچارشان شده است. آن ها، ورم ها، باعث می شوند که به ارزش آن کشف پی ببریم. (PI,119)
126. فلسفه همه چیز را صرفا مقابل ما می گذارد، و هیچ چیز را نه تبیین می کند نه استنتاج.— چون همه چیز آشکار آنجا است، هیچ چیز هم برای تبیین نیست. زیرا آنچه هم پنهان باشد مورد علاقه ما نیست.
«فلسفه» می شود هم آنچه را نامید که قبل از همه کشف ها و ابداع ها ممکن است. (PI,126)
127. هدف تو در فلسفه چیست؟— به مگس راه خروج از بطری مگس گیر را نشان دادن. (PI,127)
464. چیزی که می خواهم یاد بدهم این است: عبور از مهملی که آشکار نیست به مهملی آشکار. (PI,464)