مرا این همه رنج و محنت که بود
بگویم گر از کوفه و شهر شام
نگردد همی تا به محشر تمام
مرا این همه رنج و محنت که بود
ستم ها که رفت از سپهر کبود
نبود آنچنان سخت کز پیکرت
جدا کرد دشمن غمین خواهرت
نهشتش بماند به پیشت دمی
نهد زخم های تو را مرهمی
دریغ ای برادر درین تیره خاک
چسان خفته ای با تن چاک چاک
تنی را که از شهپر جبرییل
بدی پیرهن، غسلش را سلسبیل
چه آمد برو اندر آن آفتاب
که برنای خشکیده اش ریخت آب؟
که شست و کفن کرد در خاک کرد
که در ماتمش پیرهن چاک کرد؟
نه مادر به سر بودت ای شهریار
نه خواهر که جسمت کنند استوار
چه گویم من ای شه کجا بد سرت
که چشمت ببندد مگر مادرت
سرت بود با خواهرت همسفر
که بینی مر او را چه آید به سر
چو بودی تو ایشاه و دیدی مرا
همان به که کوته کنم ماجرا
بسی گفت ازینگونه تا شد زهوش
چو آن بانوی نوحه گر شد خموش
دگر بانوان مویه کردند سر
یکی بر پدر آن دگر بر پسر
چو ازکار ماتم بپرداختند
سوی یثرب آهنگ ره ساختند
مدار جهان سیدالساجدین
به پیوست با تن، سر شاه دین
وزان پس به تن ها سر یاوران
به پیوست و شد سوی یثرب روان
دل اندر بر شاه و دیده به راه
برفتند با بارها اشک و آه
به هر جا شترها نهادند پای
شد از آب چشم زنان چشمه زای
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه