- ب ب +

«قفا» و «قفادریدن» در تاریخ بیهقی

 بیشترین معنی «قفا» در فرهنگ سخن دیده می‌شود: پسِ گردن، پشت، دنبال، پشت سر (غیاب)، پس‌گردنی و بالا. لغت‌نامه مدخل «قفادریدن» را ندارد؛ اما فرهنگ معین سه معنی برای آن آورده ‌است: 1) پاره‌کردن جامة کسی از پشت؛ 2) کنایه از بی‌آبروکردن (اشاره به داستان یوسف و زلیخا)؛ 3) کنایه از جماع‌کردن از پشت (ذیل قفا). فرهنگ سخن «جامة کسی را از پشت دریدن و به مجاز بی‌آبروکردن» را برای این مصدر ذکر کرده و عبارت اول از بیهقی را شاهد آورده ‌است (ذیل قفا). کسانی که به شرح تاریخ بیهقی پرداخته‌اند نیز همگی این مصدر را کنایه از «بی‌آبرو و رسواکردن» گرفته‌اند (خطیب‌رهبر، 1371: 334؛ مدرس صادقی، 1388: 615؛ دانش‌پژوه، 1384: 1240؛ یاحقی و سیدی، 1388: 1716؛ حسینی کازرونی، 1384: 179)؛ اما در پذیرفتن این معنای کنایی، دو اشکال به نظر می‌رسد: نخست اینکه در کنایه، ارادة معنی اصلی نیز جایز است و درواقع کنایه نوعی از حقیقت است (همایی، 1370: 256)؛ اما آیا در معنای کناییِ «قفادریدن» نیز چنین است؟ بعضی در این باره گمانه‌هایی زده‌اند. سجادی می‌نویسد: «ظاهراً یعنی پس گردن آنان را گرفتند و چاک کردند و از خراسان براندند» (1374: 294). خطیب‌رهبر می‌نویسد: «شاید این کنایه از آنجا ناشی شده که جامة شخص خائن را از پشت سر چاک می‌زدند» (بیهقی، 1371: 570)؛ اما باید گفت «قفا» به معنای «جامه» و یا «پشت جامه» نیامده است. یاحقی و سیدی نیز ظاهراً چنین برداشتی دربارة «قفا» داشته‌اند که می‌نویسند: «به نظر می‌رسد که این تعبیر با توجه به داستان یوسف و عشق زلیخا به او و آیة قرآن (یوسف 27) پدید آمده‌ باشد که: «و ان کان قمیصه قد من دبر فکذبت و هو من‌ الصادقین»» (1388: 937)؛ اما یادآوری این نکته ضروری است که در این داستان، تأکید آیه بر این است که دریده‌شدن جامة یوسف از پشت نشانة صداقت اوست! یعنی این موضوع نه تنها یوسف را بی‌آبرو نکرد، بلکه کذب گفتار تهمت‌زننده را هم اثبات کرد و آبروی یوسف را به او برگرداند؛ بنابراین توجیه مصححان محترم جایگاهی ندارد. دوم اینکه این معنا به دلایل زیر در شواهد تاریخ بیهقی پذیرفتنی نیست:
 
در شاهد 1: آیا عجیب نیست که در نخستین جلسة رسمی سلطان با وزیر که می‌بایست تصمیمات مهمی گرفته‌ می‌شد، گروهی را بی‌آبرو کنند؟ اینها که بودند و چه فضاحتی به بار آورده بودند که رسواکردنشان ضروری‌ترین کارها پس از خلعت‌پوشیدن وزیر به شمار می‌رفت؟ و عجیب‌تر اینکه بیهقی که به همة ریزه‌کاری‌های امور توجه داشته، چرا دربارة رسوایی آنها سخنی نرانده است؟
 
در شاهد 2: رسواکردن ترکمانان به چه معنی است؟ برای قبایل بیابانگردی که در جست‌وجوی سرزمینی برای اقامت، با هم متحد شده‌اند و در این مسیر، جنگ‌وگریزها و افزودن به متصرفات و یا از دست‌دادن بخشی از آنها از امور متداول زندگیشان بوده ‌است، آیا بیرون شدنشان از خراسان رسوایی است؟
 
در شاهد 3: موضوعِ سخنْ بوالفتح است که معلوم می‌شود جاسوس امیر مسعود در دیوان رسالت بوده ‌است. پرسش این است که آیا آشکارشدن این موضوع برای او رسوایی به شمار می‌رفته یا برعکس، او را مورد اعتماد مسعود معرفی می‌کرده ‌است؟
 
با توجه به آنچه نقل شد، در اینجا ممکن نیست معنای حقیقی واژة «قفا» مدّنظر باشد؛ مگر اینکه آن را نوعی مجازات در نظر آوریم که پشت گردن کسی را می‌دریده‌اند؛ اما این معنی پذیرفتنی نمی‌نماید؛ زیرا اولاً تنها مجازاتی که در اشاره به آن، واژة «قفا» به کار رفته، «زبان از قفا بیرون‌کشیدن» است که تکیة آن بر «زبان» است نه «قفا» و برای کسانی اعمال می‌شده است که زبان نگه نمی‌داشتند و سخنی که نباید را می‌گفتند؛ 1 ولی در این شواهد سخنی از بیجا سخن‌گفتن نیست. دوم آنکه در شاهد سوم این مجازات به بونصر مشکان نسبت داده می‌شود و بدیهی است که صاحب دیوان نمی‌توانسته اختیار چنین مجازات‌هایی را داشته ‌باشد.
 
به گمان نگارنده، «قفا» در اینجا تحریف «قبا» است و ترکیب منظور «قبادریدن» بوده ‌است نه «قفادریدن». شواهد تاریخ بیهقی نشان می‌دهد «قبا» لباس درباریان و به‌طور کلی کارگزاران دولتی بوده ‌است؛ چیزی شبیه لباس فرم امروز. در تاریخ بیهقی همة شخصیت‌های درباری از امیر و رؤسای دیوان‌ها تا کارمندان و حتی غلامان و ساقیان و رکابداران به هنگام رفت‌و‌آمد در دربار و یا انجام امور دولتی قبا به تن دارند. اشاره به قبا به‌عنوان لباس رسمی کارگزاران دربار در دیگر متون کهن نیز دیده می‌شود:
 
بند قبای چاکری سلطان
 چون از میان ریخته نگشایی
 
(ناصرخسرو، 1370: 6)
 
بستن قبا به خدمت سالار و شهریار 
امیدوارتر که گنه در عبا کنیم
(سعدی، 1363: 801)
 
 از شواهد زیر نیز پیداست کسی بدون قبا به خدمت سلطان نمی‌رسیده‌ است:
 
گر تو زبهر خدمت رفتن به پیش میران
اندر غم قبایی تو از در قفایی
(ناصرخسرو، 1370: 330)
 
پس به شستن قبا دهد ناچار
نرسد چند گه به خدمت بار
(مسعود سعد، 1364: 800)
 
به این ترتیب قبا به‌عنوان لباس مخصوص درباریان و کارگزاران دولتی به‌تدریج در مقابل لباس‌های گروه‌های دیگر ازجمله صوفیان و زاهدان قرار گرفته ‌است:
 
هرکه دریافت سر آل عبا
خواه در خرقه باش و خواه قبا
(اوحدی، 1375: 648)
 
«آن طیلسان‌پوش منافق را به آتش می‌برند و آن قبابستة مخلص را به بهشت می‌فرستند» (میبدی، 1357: 454).
 
در تاریخ بیهقی هرجا از انتصاب افراد به مشاغل مهم سخن به میان آمده است، از پوشیدن خلعت خاصِ آن مقام که جزو اصلی آن، قبا بوده نیز سخن گفته شده ‌است. به همین ترتیب برکنارکردنِ کسی از مقامش نیز مستلزم پس‌گرفتنِ قبای او بوده ‌است. در ماجرای فروگرفتن علی قریب و برادرش منگیتراک (بیهقی، 1383: 86) و اریارق (همان: 86) نخستین کار مأمورانِ بازداشت، گرفتن قبایشان است. افزون‌بر آنکه در توصیف افراد برکنارشده از مقام و یا بازداشت‌شده، آنها را بدون قبا می‌بینیم؛ 2 چنانکه حسنک و بوعلی سیمجور (همان: 194 و 217‑216). این موضوع در داستان حصیری آشکارتر است. بیهقی پس از مشاهدة ازدحام مردم، علت را جویا می‌شود و شاهدی می‌گوید: «بوبکر حصیری را و پسرش را خلیفه با جبه و موزه به خانة خواجه آورد و بایستانید و عقابین بردند کس نمی‌داند که حال چیست» (همان: 176)؛ یعنی بدون قبا بردن حصیری و پسرش به خانة خواجه،‌ نخستین نکتة مهم برای شاهد ماجرا بوده است. با این توضیحات، اکنون به عبارات منظور بازمی‌گردیم:
 
در هر سه شاهد، سخن از «گرفتن مقام از کسی» و «اخراج» اوست. کار دیوانی مستلزم قباپوشیدن بوده است و برکناری کسی از مقامش هم چنانکه اشاره شد، با گرفتن قبا از او همراه بوده است. شاید «قبادریدن» را بتوان با کندن سردوشی (درجه) از لباس‌های نظامیان در دنیای امروز مقایسه کرد. به این ترتیب اگر در هرکدام از عبارات منظور به‌جای قفا، قبا بگذاریم معنی روشن می‌شود: 3
 
در شاهد 1، از نخستین جلسة رسمی سلطان با وزیر سخن گفته می‌شود و چون همه می‌دانسته‌اند که قرار است تصمیمات مهمی دربارة عزل و نصب افراد گرفته‌ شود؛ «گروهی از ترس خشک می‌شدند»؛ چنانکه نتیجة جلسه هم همین نصب و عزل‌هاست: «گروهی را شغل‌ها دادند» (نصب) «و گروهی را برکندند وقبا بدریدند» (عزل)؛ به عبارت دیگر گروهی را برکنار کردند و قبا (نشانة شغل و منصبشان) را پاره کردند. درواقع «قبا بدریدند» مترادف «برکندند» و مقابل «شغل‌ها دادند» قرار گرفته است.
 
در شاهد 2 وزیر برای مسعود توضیح می‌دهد که اشتباه محمود نشاندن ترکمانان به خراسان بود (نصب)؛ اما سپس آنقدر مشکلات ایجاد شد که مجبور شدند ترکمانان را قبا بدرانند (عزل) و از خراسان بیرون کنند. «بیرون‌کردن از خراسان» هم بلافاصله بعد از «قبادرانیدن» آنها آمده و تأییدکنندة این معنی است. 4
 
در شاهد 3 بونصر مشکان پس از آگاهی از جاسوس‌بودن بوالفتح دبیر می‌گوید: اگر می‌دانستم می‌گفتم قبایش را بدرند (عزل از شغل دبیری) و از دیوان بیرونش کنند. علاوه‌بر اینکه در اینجا هم «بیرون‌کردن از دیوان» بلافاصله پس از «قبادریدن» قرار گرفته است؛ آنچه این معنی را تأیید می‌کند، سخنی است که پیشتر نیز از قول بونصر مشکان دربارة همین بوالفتح و یکی دیگر از دبیران به نام عبیدالله نقل شده ‌بود؛ وقتی از امیر مسعود می‌شنود که «این دو تن در روزگار گذشته مشرفان بوده‌اند ازجهتِ مرا در دیوان تو» و بونصر می‌گوید اگر پیشتر می‌دانستم «هر دو را از دیوان دور کردمی که دبیر خائن به کار نیاید» (همان: 160). چنانکه دیده می‌شود، در اینجا هم «اخراج» آنها از دیوان بیان می‌شود، نه چیز دیگری. شاهد دیگر در تأییدِ این معنی، یکی از ابیاتِ قصیده‌ای است که بیهقی از بوحنیفة اسکافی می‌آورد که در آن «قبادریدن» به همان معنای از دست دادن پست و مقام به کار رفته است:
 
شاه چو بر خود قبای عجب کند راست
خصم بدردش تا به بند گریبان
(همان: 602)
 
به این ترتیب «قبادریدن» کم‌کم معنای کنایی یافته است و به معنی «برکناری از پست و مقام» و به‌طور گسترده‌تر در معنی «کنارگذاشتن کسی یا چیزی» به کار رفته ‌است.
 
نکتة دیگری که در تکمیل این بحث باید آن اشاره شود این است که در یکی از عبارات تاریخ بیهقی واژة «قضا» به کار رفته که فیاض احتمال داده است در اصل «قفا» بوده باشد: «پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آید ... و خاموشی بهتر با ایشان هرکسی را که قضا به کار باشد» (همان: 277). فیاض در حاشیة صفحة مذکور می‌نویسد: «ظاهراً قفا یعنی هرکس که می‌خواهد سالم بماند و قفایش را «ندرند» برای او خاموشی بهتر است» (همان). خطیب‌رهبر ضمن نقل توضیح فیاض می‌نویسد: «ممکن است به این معنى هم باشد: هرکس که گردن خود را (جان خویش را) دوست دارد» (1371: 541)، یاحقی و سیدی «قضای زندگی» آورده و توضیح آن را به تعلیقات ارجاع داده‌اند (1388: 271)؛ ولی در تعلیقات صفحة مذکور چیزی در این باره دیده نمی‌شود. بنابر توضیحاتی که ارائه شد، حدس نگارنده این است که واژة «قضا» یا «قفا» در اینجا نیز باید تحریف «قبا» باشد. توصیة بیهقی این است که هرکس قبایش (شغلش) را می‌خواهد (خواستار حفظ مقام و منصبش در دربار است) باید در برابر پادشاهان خاموشی پیشه کند و به کارهای آنان اعتراضی نکند. 5